کد مطلب:292432 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

حکایت چهل و یکم: شیعیان بحرین

همچنین در آن كتاب شریف فرموده: كه گروهی از موثّقین گفته اند كه مدّتی ولایت بحرین تحت حكم فرنگ بود و فرنگیان مردی از مسلمانان را به عنوان والی بحرین انتخاب كردند كه شاید به سبب حكومت مسلمانان آن ولایت آبادتر شود و این به حال آن شهر بهتر باشد و آن حاكم از ناصبیان بود و وزیری داشت كه در مقام دشمنی از آن حاكم بدتر بود و مرتب نسبت به اهل بحرین عداوت و دشمنی می كرد و این به دلیل محبّتی بود كه اهل آن ولایت نسبت به اهل بیت رسالت: داشتند و آن وزیر ملعون مرتب برای كشتن و ضرر رساندن به اهل آن شهر حیله ها و فریب هایی به كار می برد. در یكی از روزها آن وزیر پلید وارد شد و خدمت حاكم آمد در حالیكه اناری در دستش بود و به حاكم داد و وقتی حاكم به آن انار نگاه كرد دید كه روی آن انار نوشته شده: «لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه و ابوبكر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول اللَّه» و وقتی حاكم به آن نگاه كرد، دید كه آن نوشته مال خود انار است و نمی تواند ساخته ی دست خلق باشد. آنگاه از آن امر تعجب كرد و به وزیر گفت: این نشانه ای آشكار و دلیلی محكم بر باطل بودن مذهب شیعه است. نظر تو در مورد اهل بحرین چیست؟ وزیر لعین گفت: اینها گروهی متعصّب هستند و دلیل و برهان را نمی پذیرند و شایسته است كه تو آنها را بطلبی و این انار را به آنها نشان بدهی، پس اگر قبول كنند و از مذهب خود برگردند ثواب زیادی برای تو می باشد و اگر از توبه، سر باز زدند و بر گمراهی خود باقی ماندند، آنها را میان این سه چیز مخیّر كن: یا با ذلّت جزیه بدهند یا جوابی برای این مسئله بیاورند و حال آنكه راه فراری ندارند یا اینكه مردان آنها را بكشی و زنان و فرزندانشان را اسیر كنی و اموال آنها را مصادره كنی. حاكم نظر آن خبیث را پذیرفت و به دنبال عالمان و دانشمندان و برگزیدگان آنها فرستاد و آنها را حاضر كرد و انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب قانع كننده ای در این مورد ندهید، مردان شما را می كشم و زنان و فرزندانتان را اسیر می كنم و اموال شما را مصادره می كنم یا اینكه باید مانند كفّار جزیه بدهید.

وقتی آنها این حرف ها را شنیدند، سرگردان شدند و توانایی جواب دادن را نداشتند و چهره هاشان تغییر كرد و بدن آنها می لرزید. بزرگانشان گفتند: ای امیر به ما سه روز فرصت بده تا شاید جوابی بیاوریم كه تو از آن راضی باشی و اگر نیاوردیم آنچه كه می خواهی با ما بكن. آنگاه سه روز مهلت داد و آنها با حالت تعجب و ترس از پیش او رفتند و در مجلسی جمع شدند و رأی های خود را ارائه دادند تا اینكه به این نتیجه رسیدند كه از صالحان بحرین و زاهدان آنها ده نفر را انتخاب كنند و چنین كردند. آنگاه از بین ده نفر، سه نفر را برگزیدند و به یكی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به صحرا برو و به عبادت خدا بپرداز و به امام زمان(ع) متوسل شو كه او امام زمان ما است و حجّت خداوند عالم بر ما و شاید كه راه چاره ای برای نجات از این بلای بزرگ به تو نشان دهد.

آن مرد خارج شد و در تمام شب خدا را از روی خضوع عبادت كرد و گریه و زاری نمود و خداوند را خواند و به حضرت صاحب الامر(ع) متوسل شد تا صبح و چیزی ندید و به نزد آنها آمد و خبر داد.

شب دوّم یكی دیگر را فرستادند او مثل دوست اوّل دعا و گریه كرد و چیزی ندید. آنگاه اضطراب و ناراحتی آنها بیشتر شد.

سپس سوّمی را حاضر كردند كه او مرد پرهیزكاری بود و اسمش محمّد بن عیسی بود و او در شب سوّم با سر و پای برهنه به صحرا رفت و آن شب، بسیار تاریك بود كه در آن به دعا و گریه مشغول شد و متوسل به حق شد كه آن بلا را از مؤمنان بردارد و به حضرت حجّت(ع) استغاثه نمود و وقتی آخر شب شد، شنید كه مردی به او خطاب می نماید: «ای محمّد بن عیسی چرا تو را به این حال می بینم و چرا به این بیابان آمدی؟» او گفت: ای مرد، مرا رها كن كه من به خاطر كار بزرگی بیرون آمده ام و آنرا جز برای امام خود نمی گویم و از آن شكایت نمی كنم مگر برای كسی كه بر حل آن مسئله قادر باشد.

گفت: «ای محمّد بن عیسی، منم صاحب الامر! حاجت خود را بگو.»

محمّد بن عیسی گفت: اگر تو صاحب الامر هستی داستان مرا می دانی و احتیاجی نیست كه من آنرا بگویم.

فرمود: «بله راست می گویی. تو به خاطر بلایی كه در مورد آن انار بر شما وارد شده است، بیرون آمدی و آن وعده و ترسی كه حاكم برای شما در نظر گرفته است.»

محمّد بن عیسی گفت: وقتی این كلام معجزه انگیز را شنیدم متوجه آن سمتی شدم كه صدا می آمد و عرض كردم: بله ای مولای من، تو از آنچه كه به ما رسیده آگاه هستی و تو امام و پناه ما هستی و می توانی آن بلا را رفع كنی.

پس آن جناب فرمود: «ای محمّد بن عیسی، بدرستی كه وزیر - لعنة اللَّه علیه - درختی از انار در خانه اش است. وقتی كه آن درخت بارور شد او از گِل قالبی به شكل انار ساخت و آن را دو نصف كرد و در بین نصف هر یك از آنها آن كلمات را نوشت و انار هنوز بر روی درخت كوچك بود كه آنرا در بین آن قالب گل گذاشت و آنرا بست. هنگامی كه انار د اخل آن قالب بزرگ شد، اثر آن نوشته بر روی آن بصورت برجسته ظاهر شد. پس وقتی صبح به پیش حاكم رفتید به او بگو من جواب این مسئله را با خود آوردم و آنرا جز در خانه وزیر نمی گویم.

آنگاه وقتی داخل خانه وزیر شدید، پس از ورود در قسمت راست خود اتاقی خواهی دید آنگاه به حاكم بگو: جواب را نمی دهم مگر در آن اتاق و اگر وزیر خواست زودتر وارد اتاق شود قبول نكن.

و تو در آن اتاق، طاقچه ای می بینی كه كیسه سفیدی در آن است. آن كیسه را بگیر كه در آن، قالب گِلی می باشد كه آن ملعون، آن حیله را در آن به كار برده است. پس در مقابل حاكم آن انار را داخل آن قالب بگذار تا اینكه حیله او آشكار شود.

ای محمّد بن عیسی نشانه دیگرش آن است كه تو به حاكم بگو: معجزه دیگر ما آن است كه وقتی آن انار را بشكند، بغیر از دود و خاكستر چیز دیگری در آن پیدا نخواهید كرد و بگو اگر راستی این سخن را می خواهید، به وزیر دستور بدهید كه در حضور مردم آن انار را بشكند و وقتی بشكند، خاكستر و دود بر صورت و ریش وزیر خواهد پاشید.»

وقتی محمّد بن عیسی این سخنان معجزه انگیز را از آن امام عالی مقام و حجّت خداوند عالمیان شنید، بسیار شاد شد و در مقابل آن جناب، زمین را بوسید و با شادی و سرور به پیش اهل خود برگشت و وقتی صبح شد به پیش حاكم رفتند و محمّد بن عیسی آنچه را كه امام(ع) به او دستور داده بود انجام داد و آن معجزاتی را كه آن جناب به او خبر داده بود آشكار شد.

آنگاه حاكم رو به محمّد بن عیسی كرد و گفت: چه كسی تو را از این امور مطلع كرده بود؟ گفت: امام زمان و حجّت خدا بر ما. والی گفت: امام شما چه كسی است؟ و او ائمه: را یكی بعد از دیگری نام برد تااینكه به حضرت صاحب الامر(ع) رسید. حاكم گفت: دستت را دراز كن كه من بر این مذهب با تو بیعت می كنم و من گواهی می دهم كه خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی می دهم كه محمّد بنده و رسول اوست و گواهی می دهم كه خلیفه ی بلافصل آن حضرت، علی(ع) است و به حقّانیت و امامت هر یك از امامان تا آخری آنها اقرار نمود و ایمان او كامل شد و دستور داد كه وزیر را به قتل برسانند و از اهل بحرین عذرخواهی كرد. و این قصّه نزد اهل بحرین معروف است و قبر محمّد بن عیسی نزد آنها معروف و شناخته شده است و مردم او را زیارت می كنند. مؤلف گوید: گویا وزیر دیده یا شنیده بود كه گاهی در دست شیعه از انواع سنگ های نفیس و غیر نفیس یافت می شود كه در آن به دست قدرت الهی مطالبی حك شده كه دلالت بر حقیقت مذهب شیعه می كنند و او می خواست در مقابل قدرت پروردگار نقشی پدیدار كند و حق را با باطل بپوشاند. در مجموعه ی شریفه ای كه تمام آن به خط شمس الدین صاحب كرامات، محمّد بن علی جباعی، جدّ شیخ بهایی است و اوّل آن قصاید سبعه ابن ابی الحدید است و بعد از آن مختصری از كتاب جعفریات و غیر آن ذكر شده است كه یافت شده عقیق سرخی كه در آن نوشته شده بود:

انا در من السّماء نثرونی

یوم تزویج والد السّبطین

كنت انقی من اللجین ولكن

صبغونی بدم نحر الحسین

و روی دُر زرد نجفی دیده شده:

صفرة لونی ینبئك عن حزنی

لسیّد الاوصیاء ابی الحسن

و بر نگین سیاهی دیده شده:

لست من الحجارة بل جوهر الصدف

حال لونی لفرط حزنی علی ساكن النجف

و شیخ استاد شیخ عبدالحسین تهرانی - طاب ثراه - نقل كردند كه: وقتی به حلّه رفته بودند در آنجا درختی را با اره به دو قسمت تقسیم كرده بودند و در وسط آن در هر نصفی دیدند كه به خط نسخ نوشته شده بود «لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه علیّ ولیّ اللَّه»

اكنون در تهران در پیش یكی از ثروتمندان دولت ایران الماس كوچكی است به اندازه یك عدس كه در داخل آن اسم «علی» نقش بسته شده است. با یای معكوس و كلمه ای دیگر كه احتمال می رود «یا» باشد. محدّث نبیل، سید نعمت اللَّه شوشتری در كتاب «زهر الربیع» فرموده: در نهر شوشتر، یك سنگ كوچك زردی كه آن را حفّاران از زیر زمین در آورده بودند پیدا كردیم كه بر آن سنگ به رنگ همان سنگ، نوشته شده بود: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علیّ ولی اللَّه، لما قتل الحسین بن علیّ بن ابیطالب، كتب بدمه علی ارض حصباء و سیعلم الّذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.»

عالم گرانقدر، میر محمّد حسین سبط علامه مجلسی و امام جمعه در اصفهان نقل كردند كه آن سنگ را برای مغفور شاه سلیمان آوردند.

آنگاه صنعتگران و هنرمندان از هر نوع را حاضر كرد و آنرا به همه نشان داد. همه با تأمل و تدبّر تصدیق كردند كه آن از قدرت دست بشر خارج است و جز خداوند بی همتا كسی توانایی آنرا ندارد كه چنین نقشی در این سنگ ایجاد كند.

آنگاه سلطان آن سنگ را به انواع زیورها و زیبایی ها آراسته كرد و نقل اینگونه مطالب از حوصله این كتاب خارج است والاّ از این گونه حوادث در كتب اخبار و تواریخ، بسیار موجود است. مخصوصاً در مورد خون مبارك ابا عبداللَّه الحسین(ع) كه در درخت و سنگ و غیره ظاهر شده.